زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
بـاز آمـدم از سـفـر مـدیـنـه راهــم نـدهـی دگـر مـدیـنـه هفتاد و دو داغ روی داغـم آتـش زده، بر جـگـر مـدینه راهم ندهی به خود که دارم از کرب و بـلا خـبـر مدینه با داغ حسین، چون کنم رو بـر قـبـر پـیـامـبـر مـدیـنـه؟ یک جامه، ز هیجده عزیزم آوردهام از سـفــر مــدیــنـه با هر قـدمم به پیش رو بود پشت سـر هـم خـطـر مدینه بودند مـواظـبـم به هـر گام هـفـتـاد بـریـده سـر مـدیـنـه والله به چـشم خـویش دیـدم چوب و لب و طشت زر مدینه هفتاد و دو داغ اگرچه میزد دائـم به دلــم شـرر مـدیـنـه والله که داغ آن سـه ســالـه خـم کرد مرا کـمـر، مدیـنـه شمشـیـر حـسیـن، بـودم امّا بر سنـگ شدم سـپـر مدیـنه گه در دل حبس، گه خرابه کردم شب خود سحر مدینه کشتند سکـینه را به گـودال روی بــدن پــدر، مــدیــنـه خورسندم از اینکه در، ره دوست دادم، دو نکـو پـسـر مدیـنه با آنهمه غم، مصیبت شام بود از همه سختتر مدیـنه در شام بلا به چشم تحـقـیر کـردنـد به ما نـظـر مـدیـنـه ای کاش شوند همچو «میثم» بر ما همه، نوحهگـر مدینه |